دیروز عصر، داشتم سریال نهنگ آبی (ساختهی فریدون جیرانی) را میدیدم که صحنهی بالا توجهام را جلب کرد. در این صحنه، احسان مشرقی (با بازی مجید مظفری) -پدر آرمین (با بازی ساعد سهیلی؛ نقش اول داستان)- کتابی که در دست دارد را روی میز میگذارد. کتاب، سرگذشت ژیل بلاس» است نوشتهی آلن رنه لوساژ» با ترجمهی میرزا حبیب اصفهانی» و به کوشش غلامحسین میرزا صالح».
علت جلب توجه من، میرزا حبیب اصفهانی» معروف یا همان میرزا حبیب دستان بِنی» که در بن به میرزا حبّولّا» هم معروف است!
پیش از این نوشته بودم که بِن» در زمان میرزا» (قاجار)، قریهای بیش نبوده از توابع اصفهان. بیسبب هم نیست که اوخود را با نام میرزا حبیب اصفهانى (نه بنی) در کتابهایش معرفی کرده است. جالبتر این که این سنت هنوزهم بین بنیها مرسوم است که مثلا اگر در سفر بپرسند اهل کجائید؟ می گویند: اصفهان (یعنی تا چندین سال پیش که اینگونه بود)!
ژیل بلاس را با میرزا حبیب گوگل کنید، مطالب خوبی دستتان میآید!
چه خوب میشد اگر اسب خوشخیالیها
به جای غصّه قدم میزد این حوالیها
و چارنعل شتابان به عرش میرفتیم
به جستجوی گل از بوتههای قالیها!
سراغ عشق گرفتم، تو را نشان دادند
درون کوچهی از اضطراب خالی، ها!
تو را رها شده دیدم.، نه!، دست در دستش
شبیه کوزهی خیام و دستمالیها!
دلم بسوخت از اندوه و دردِ این حسرت
که خاک پای تو شد منقل بلالیها
به سیب عشق قسم! خاطرات سروت هست
بلند و سبزتر از جنگل شمالیها!
بیا و قشم دلم را بگیر از استعمار
که ظلم میچکد از کاخ پرتغالیها
کمی به غمزه ببار ابر آرزو را تا
ز خاطرم برود دور خشکسالیها
چه خوب میشد اگر درد عشق درمان داشت
و میرسید به پایان مریضحالیها
(علی نادری بِنی)
درباره این سایت